رمان نیمه شب_ کلاس B پارت اول

✨🧛🏻‍♀️Kosar ✨🧛🏻‍♀️Kosar ✨🧛🏻‍♀️Kosar · 13 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

 

سلام و درورد..  

اومدم با یک رمان با ژانر عاشقانه و معمایی امیدوارم که خوشتون بیاد. 

 

«Bنیمه شب _کلاس » 

دستی به فرم موهاش کشید و با آرامش به ساعت زنگ زده بالای در نگاهی کرد.

هشت شب 

شروع کلاس…

سها آهی کشید. چرا باید این مدرسه رو انتخاب کنین؟ یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی که کلاس‌های خصوصی داشت: کلاس‌هایی با برچسب‌های عجیب مثل "B" و "X" . ولی خب... کنجکاوی، کار خودش را کرده بود.

در کلاس با صدای تق باز شد. چشم همه دانش‌آموزها روی او چرخید. سها لبخند زد و آرام وارد شد. حس نگاه‌هایی سرد روی گردنش سنگینی می‌کرد.

اما فقط یک نگاه…

فقط یکی…

باعث شد نفسش بند بیاید.

پسر ته کلاس.

چشمانش به طرز عجیبی، مانند یک چاه تاریک بود. 

و وقتی لبخند زد، سها حس کرد قلبش یک ضربه جا انداخته. " بفرمائید خانم جدید کلاس b، خودتون رو معرفی کنین" "ســ.. سها هستم" 

بفرما کنار دیاکو بشین."

دیاکو.(همون پسر داستان) 

سها با قدم‌هایی لرزان در کنار دیاکو نشست و آهسته پرسید:

تو... چرا اینقدر سردی؟ "

دیاکو نگاهی بهش انداخت. 

 "تو چرا اینقدر گرم بویی؟"

سها اخم کرد. "ببخشید؟"

دیاکو فقط لبخند زد.هیچی. فقط... اگه یه وقت دیدی کسی خیلی بهت نزدیک شد، نترس. من مراقبم." 

سه روز گذشت.

هر شب، بعد کلاس، سها احساس عجیبی داشت. قبلاً دانش‌آموزها خیلی کم‌حرف بودند، چشم‌هایشان در تاریکی برق می‌زد.

و چند وقت‌ها، صدای نفس‌های سنگین از راهرو می‌آمد.

تا شبی که کلاس تمام شد و سها در راهرو تنها ماند. صدای پایی پشت سرش آمد. برگشت.

پسری با چشم‌هایی سرخ نزدیکش شد.

"بالاخره تنهایی گیرت آوردم… خونت خیلی خاصه دختر!"

سها جیغ زد اما صدایی در نیامد. دست پسره جلو رفت که… صدای خش‌خش شنیده شد و سایه‌ای از پشت به آن پسر حمله کرد.

همه‌چیز در چند دقیقه تمام شد.

پسره بیهوش افتاد.

و دیاکو با چشمانی درخشان که جلویش ایستاده بود دید. 

بهت گفتم. اگر یکی بهت نزدیک شد، نترس… من مراقبم."

دو شب بعد، سها روی پله‌های مدرسه نشست و دیاکو هم کنارش ایستاد سها پرسید: 

دیاکو… واقعاً کی هستی؟»

دیاکو کنار دستش نشست.  "نصفم انسانه... نصفم دیگه ومپایر. اما نمی‌خواستم تو بدونی."

سها لبخند زد. "ولی الان می‌دونم."

الان می خوای فرار کنی ازم؟ "

نه"

مکث کرد.

چون تو تنها کسی هستی که از اول... بدون اینکه بخوای، بهم امنیت دادی"

دیاکو به او نگاه کرد.

و برای اولین بار، لبخندش واقعی بود.

 

پایان پارت اول 

امیدوارم که خوشتون اومده باشه و نظرتون رو برام بنویسین.